به گزارش شهرآرانیوز، میدان شهدا را همیشه به میزبانی از رویدادهای تاریخی، تشییعهای باشکوه شهدا و گردهماییهای مهم میشناسیم، اما صبح امروز (دوشنبه ۶ مرداد ۱۴۰۴)، از حوالی ساعت ۶:۳۰ صبح بود که سرها به سمت عرصه میدان چرخید تا دلیل رقص پرچمهای بزرگ یااباعبدالله (ع) و البته طنین شورانگیزترین نوحهها را جستوجو کنند. البته اینبار نه خبری از تابوتهای مزین به پرچم سهرنگ بود و نه اجتماع صدهاهزار نفری زائران و مجاوران؛ اینبار فقط خادمان حضرت خورشید بودند که در لباسهای متحدالشکل، دست به سینه گذاشتند و گام به گام از میدان شهدا راه کشیدند تا بارگاه قدسی امام رئوف (ع). هدف، کسب اجازه برای خدمت به سید و سالار شهیدان بود. هرچه باشد، اربعین در پیش است و کاروان خدامالحسین (ع) شهرداری مشهد به رسم ۱۰ سال اخیر، قرار است بهجای خیابانهای شهر بهشت، غبار از شارعالرسول (ص) و شارع طوسی در نجف اشرف بگیرند و فیض یکسال خدمت شبانهروزی به زائران امام مهربانیها را به توفیق خدمت چندروزه به مولای متقیان (ع) پیوند بزنند.
برادران ساداترضایی، هردو اتوبوسران هستند؛ با محاسنی که دیگر تقریباً سفید شده، شال سبزی که بر دوش دارد و نشان از خانواده سادات است و البته همان شمایل جذاب اتوبوسرانهای مشهدی. یکی هم در مسیر ۴ تندرو و دیگری مسیر ۱۲ خدمترسانی دارد و نکته جالبتوجه درباره آنها همین است که از نخستین مرتبه اعزام در سال ۱۳۹۴، عضو کاروان خدامالحسین (ع) شهرداری مشهد بودهاند.
سیدمهدی که برادر بزرگتر است، میگوید: ما ۱۰ سال است که برای این کاروان داوطلب میشویم. کل فرآیند رفت و برگشتمان هم تقریباً یک ماه ما را از کار میاندازد و یک ریال هم حق مأموریت نمیدهند ولی هیچکدام از این حرفها مهم نیست. تا وقتی پای امام حسین (ع) وسط است، چه اهمیتی دارد که هوا چقدر گرم است، درآمد آدم کم میشود یا هر مشکل دیگر. ما میرویم. ما عضو کاروان خدامالحسین (ع) هستیم.
سیدهادی هم که دوسال کوچکتر است، بیان میکند: دوسال قبل برای دختر من یک سانحه تلخ اتفاق افتاد. آقاداداش میداند. فاطمه از پله افتاد و سرش ضربه خورد. دکترها گفتند احتمالاً ضربه مغزی میشود و باید تحت نظر باشد. دقیقاً همان زمان اربعین بود. خیلی دلواپس بودم که بروم یا نروم. اگر نمیرفتم، روند ۱۰ ساله خدمتم به آقا قطع میشد. دستِآخر گفتم میروم و از آقا شفایش را میخواهم. خانواده خیلی مخالفت کردند و گفتند بالای سر دخترت بمان. شاید این روزهای آخرش باشد، اما وقتی صحبت امام حسین (ع) باشد، بحث فرق میکند. رفتم. ۱۵ روز شبانهروز عرق ریختم، گریه کردم و خدمت کردم. وقتی برگشتم، در همین میدان شهدا، فاطمه سهساله من اولین کسی بود که به استقبالم آمده بود. از دور به سمتم دوید و مرا بغل کرد؛ انگار نه انگار. من اینها را دیدهام. به چشم خودم این توفیق و برکت را دیدهام.
شاید به چهره، «مهدی کرامتی بیرم آبادی» را نشناسید، اما بدون شک، روایت پرماجرایش را شنیدهاید. او همان پاکبان فداکاری است که نوروز ۱۴۰۳ در جریان سیل بزرگ مشهد، دوساعت خودش را به یک درخت گره زد تا جریان آب او را به کام مرگ نکشد. ماجرای نجات معجزهآسایش را همان زمان در شهرآرانیوز روایت کردیم، اما پس از یک سال و دو ماه، مراسم آیینی اذن عزا فرصتی برای تجدیددیدار ما با این قهرمان مظلوم شهر شد تا اینبار، نه درقامت یک قربانی بلکه یک خادم بااخلاص، پای صحبتهایش بنشینیم.
مهدی کرامتی بیرمآبادی میگوید: یک شب که آشغالها را جمع میکردیم، خیلی تصادفی از همکارم شنیدم که گفت دوباره برای اعزام نجف فراخوان زدهاند. پرسیدم خدمتش چهطوری است؟ گفت میروی پیش پای زائر امام علی (ع)را جارو میکنی. اول و آخرش صفا و لذت است. البته شک داشتم آدم گناهکاری مثل مرا هم با خودشان ببرند برای همین، همان روز بلافاصله بعد پایان کار، سوار موتور شدم و خودم را رساندم حرم. از آقا خواستم اگر راه دارد من را هم قبول کنند که بروم خانه پدرشان در نجف را تمیز کنم. حداقل همین را خوب بلدیم. چه لیاقتی از این بالاتر که آدم کار را برای امام علی (ع) بکند؟ خلاصه آخرش اسم ما هم درآمد و انتخاب شدیم. نمیدانید چه صفایی دارد آدم بداند قرار است برود نجف خدمت کند. میگویند هوا جهنمی داغ است. چه اهمیتی دارد وقتی آدم محل خدمتش بهشت باشد؟
آخرین روایت ما به سومین قشر از هیئت خادمان بااخلاص شهرداری مشهد در اربعین ۱۴۰۴ بازمیگردد. مهدی نصرآبادی، اپراتور خودروی تخلیه سطلهای زباله است که برای دومین سال متوالی برای اعزام به این مأموریت پرفیض اعلام آمادگی کرده و در گفتوگو با ما بیان میکند: وضعیت آنجا با مشهد خیلی فرق میکند. بالاخره مشکلات زیرساختی دارند و کار بهمراتب سختتر است. درواقع حجم زباله طوری است که آخر هر شیفت وقتی به آسایشگاه برمیگردیم، یک دقیقه نمیتوانیم کنار مردم بنشینیم، چون سرتا پای آدم بوی آشغال میدهد، اما هیچ اهمیت ندارد. آقای ما قسیمالجنة والنّار است. ساقی حوض کوثر است. همین عرق ریختنها، همین خدمتها، همین بوی بد بهخاطر کار در قیامت میشود مایه نجات ما. من باور دارم.